رویای گم شده

ساخت وبلاگ
به نظر می رسد،همچنان دربرپاشنه ی همیشه می چرخدو جایی راکد مانده ام که پرازراه نفوذ وشبیخون است.آخرهفته ها وقت جمع بندی تکالیفی است که فرصت یک هفته ای برای انجام شان داشته ام.درچند هفته ی اخیر،فشارکاراداری سهم وظایف دیگررا بلعیده و حالا مشتی تعهد معوقه و حس نارضایتی روی دستم مانده است.در یک برش کلی،این نقطه ضعفم درتمامی ادوار زندگی بوده ولابد برنامه ریزی درست درمانی برای مرتفع نمودنش نداشته ام.این صورت مساله است.خوب که زیروبالایش کرده ام،می تواند عارضه ای موروثی باشد.به طوراجدادی از تشخیص ومرزبندی میان همزیستی مسالمت آمیز وتوسری خوری عاجزیم.البته که زمینه های مساعدی هم برای درک درست این مفاهیم دراختیارنداشته ایم و همواره به پیروی وکنارآمدن با جمع به هرقیمتی تشویق شده ایم. وقتی هم که اراده ی استقلال و خودبسندگی داشتیم،مهارت های لازم برای جامه ی عمل پوشاندن وتحقق آن را به حساب نیاوردیم وهمین اراده ی تغییر را کافی لحاظ کردیم.دست به هرجاکه می گذارم؛زخمی است.از بده وبستان های مجازی تا تماس های تلفنی و دیدوبازدیدها ونشست های دوستانه،تا روابط اداری وانتظارات متقابل، هیچیک تعریف روشن و مفاهمه آمیزی ندارند.همه چیز شهودی و بی نقشه پیش می رود.مشکل این روند جایی آشکار می شود که مرجعیتی نیست و افراد در همه ی سطوح زندگی فردی و اجتماعی،به تشخیص عمل می کنند.گاهی حتی چنین فقدان اشتراک ونزدیکی در نگاه به امور،به عنوان مزیت این دوره به حساب می آید.طبیعی است که درچنین فضایی هرکس باید بتواند گلیمش را ازآب بیرون کشد. برای موفقیت در این فرآیند هرمهارتی به کار می آید.طومار مرزبندی ها و ارزش گزاری های گذشته درهم پیچیده شده و هدف وسیله را توجیه می کند.مهر سررسیدهای نسلی قالب هایی را بر پیشانی افراد می رویای گم شده...
ما را در سایت رویای گم شده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : koli1389 بازدید : 74 تاريخ : جمعه 26 اسفند 1401 ساعت: 17:00

یکی از معدود دفعاتی بود که به این شهرزیارتی می رفتم.به عنوان سرمربی تیم اعزامی به مسابقات قهرمانی کشوردختران برایم فرقی نداشت مسابقه کجا برگزار می شود.هدفم کسب یکی از سکوهای قهرمانی وحفظ جایگاه دختران استان در دسته یک کشور بود.دونفراز هم مدرسه ای های هم رشته ای که حالا بیش از سه دهه از رفاقت مان می گذشت،مربی و سرپرست تیم منتخب بودند.میانه ی تابستان بود که با اتوبوس زهواردررفته ای راهی سفرشدیم.دختران پیش از بلوغ،کاشفان جهانند.آنها اگر فرصت کنند تا کسی روی شان حساب دیگری بازنکرده،به قدر همه ی عمر درهمان نوباوگی می آموزند و تجربه کسب می کنند.تماشای تکاپووجد و جهد آنها در طول سفر هفده،هجده ساعته ما زنانی که سال ها از آخرین تجربیات کشف و شهودمان می گذشت ودرپی گذران زندگی دست از خیال و آرزو شسته بودیم را هم از خود بی خود کرده بود.تنها وقتی کف ترمینال از اتوبوس پیاده شدم و از بیرون نگاهی به ارابه ی مرگی که بچه های مردم را با آن به محل برگزاری مسابقه می بردم،نگاهی انداختم،از تصور آنچه می توانست اتفاق بیفتد؛شقیقه هایم تیرکشید. بعداز اولین شب اقامت مان در خوابگاه ورزشکاران،کم کم زمزمه ی زیارت وخرید و خیابان گردی شنیده می شد.بعد هم معلوم شد،یعنی معلوم بودکه عمده ترین دلیل انتخاب میزبان،ظرفیت های زیارتی سیاحتی اش بوده است.سرپرست تیم که تصورمی شد بنا به وظایف محوله در هررویداد ورزشی یکی از پرمشغله ترین هاست،اولین کسی بود که پیشنهادزیارت در شب پیش از مسابقه را داد.آدم چندان مذهبی و معتقدی هم نبود.اما ازسروکله زدن با بچه ها در خوابگاه و به بردوباخت فکر کردن،خوشش نمی آمد.ترجیح می داد یا فال بگیرد یا لودگی کند.با انتشار این پیشنهاد،دو سه نفر از ورزشکاران هم خواستند همراه سرپرست باشند.ساعت نزد رویای گم شده...
ما را در سایت رویای گم شده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : koli1389 بازدید : 73 تاريخ : جمعه 26 اسفند 1401 ساعت: 17:00

میگن؛نوشتن وانتشار آن نوعی گتسبی کردنه.

خیلی بی راه نمی گن.

باید یه مدت دست از گتسبی کردن بردارم تا آماده ی نوشتن "جستن روشنی در زمانه ی عسرت" بشم!

رویای گم شده...
ما را در سایت رویای گم شده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : koli1389 بازدید : 75 تاريخ : جمعه 26 اسفند 1401 ساعت: 17:00

حتی یک مربی گل کوچیک محلات دورافتاده هم فرصت نامحدود برای آزمون و خطا ندارد.حداکثر یکی،دو دوره می تواند مهارت خود را به نمایش بگذارد و اگر چیزی در چنته اش نبود،کسی معطل بروز و شکوفایی توانایی او نمی ماند.این معادله ای واقعی است.زمان انتظار نزد هر مخاطبی به مثابه آورده و سرمایه گذاری عمل می کند و چنان چه پس از مدت معینی به انتظارات و اهداف پیش بینی شده منجر نشود،خروج سرمایه،کاملاًطبیعی است.می ماند این که برآورده شدن انتظارات نزد موقعیت های مختلف تعبیر متفاوت دارد.ممکن است آنچه برای کسی مسیر ترقی است برای دیگری خط بطلان بر امید و آینده باشد.قابل پیش بینی است که عکس العمل هریک از افراد اخیر به تغییر اوضاع متفاوت باشد.شکستن انجماد از جایی شروع می شود که کفه ی نارضایتی از وضع موجود بر کفه ی رضایت از آن سنگینی کند.هرکس می تواند این سوال را ازخود بپرسد؛منافعش در کدام کفه ی ترازوی تاریخ تامین می شود؟راه دیگری برای نگاه واقع بینانه به جریانات اجتماعی وجود ندارد.... کسانی که از همه ی فرصت هاو امکانات در طول چند دهه برای نمایش و اجرای توانمندی خود برخورداربوده اند و در ابتدای تصاحب زمامداری، نظام پیشین را به دلیل ناکارآمدی ساقط کرده اند،چنانچه قادر به پیاده سازی حکمرانی منصفانه نباشند،نمی توانند از کفه ی ناراضی جامعه،انتظار مصالحه وآشتی داشته باشند. رویای گم شده...
ما را در سایت رویای گم شده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : koli1389 بازدید : 87 تاريخ : دوشنبه 8 اسفند 1401 ساعت: 9:11

هنوز برای این سوالم پاسخی پیدا نکرده ام که آدم های مذهبی در حکومت به دنبال چه می گردند؟آنها که از رویایی چنان سایق خبرمی دهند،چرا باید برای برانگیختن دیگران به تماشای آن رویا از ابزار قدرت استفاده کنند؟چرا تنهاخود را راوی عاری ازکمترین خطای آن رویامی دانند وکمترین اجتناب از خود به مثابه پیام آور آن رویا را برنمی تابند؟اگرمعبردین،دل است متدینین با کدام سودا براریکه ی قدرت تکیه می زنند همچنان که داعیه ی تبشیر دارند؟ گویی قانون گذاری خود کمر به اجرا بربنددوناگزیر به مسامحه وتساهل از کژی خود درگذرد.چندانکه برای توجیه این مخالطه پای قضارا نیز به کژراهه کشد....دریک برش تاریخی از این برهه،نه از دین، جان وجریانی به جا می ماندونه قوایی مستقل از تمثال مبارک! رویای گم شده...
ما را در سایت رویای گم شده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : koli1389 بازدید : 79 تاريخ : دوشنبه 8 اسفند 1401 ساعت: 9:11

از صبح دنبال غصه هام می گشتم.لابلای تصوراتم از آدم ها.میان آخرین تصویر رویدادها،از تماس های تهدیدآمیزی که حریمم را می بریدوتا ابد امتداد پیدا می کرد.اما هیچکدام با میزان اضطرابی که وجودم را دربرگرفته بود،چفت نمی شد.نمی توانستم با علائمی که دردسترسم بود به تشخیص منشاء دلشوره ام برسم.کلافه،عبوس وتحریک پذیر،سرم را پایین انداختم تا کسی به حالم راه نبرد یا دمپرم نشود.هرچه بیشتر ملاحظه می کردم،آستانه ی تحملم پایین تر می آمد و یکدفعه به خود می آمدم که همه ی خشمم را برسرکسی که در تشخیص راه از چاه، لنگ زده بود،خالی کرده بودم.راستش این بود که دیگر طاقت حماقت بیشتر را نداشتم، نه ازجانب خودم ونه از جانب دیگران. مساله وقتی حاد می شد که با درونگرایی کشنده ام تلفیق می شد و کسی قادر نبود دلیل این اندازه کدورتم را پیدا کند یا به طریقی بغضم از اوضاع را بترکاند.یک هفته اخیر،هرروز صبح کله سحر که هنوز راه پله تاریک بود و باید باروشنی چراغ تایمرداربه سرعت خودم را به هم کف می رساندم،سدکردن نیمی از پاگرد طبقه ی سوم با یونولیت های محافظ یخچال نویی که همسایه به تازگی خریده بود،طاقتم را طاق می کردوخیال شهامتی را درسر می پختم که دارم با زبان خوش و بدون کمترین تنشی از همسایه ی محترم می خواهم مشائات ساختمان را تصرف نکند وشب عیدی باعث دردسر وبگومگو نشود.اوهم از بی توجهی اش به حقوق سایر طبقات عذرخواهی می کند و بلافاصله دست بکارجمع آوری نخاله هایش از توی ایستگاه راه پله می شود....زهی خیال باطل! اولاً این که یکراست بروم سراصل مطلب که درمن سابقه ندارد.چراکه تا دقمرگ نشوم صدایم درنمی آید.وقتی هم درمی آید که صدا نیست،فریاداست.ثانیاً،یک قاعده ای میان ما جا افتاده که هر جای خالی را می شود تصرف کرد.برای مواجهه با ا رویای گم شده...
ما را در سایت رویای گم شده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : koli1389 بازدید : 81 تاريخ : دوشنبه 8 اسفند 1401 ساعت: 9:11